ماجرا از آنجا آغاز شد که ملاله دختری یازده ساله بود و به همراه دو برادر و والدین خود در “مینگورا”ی پاکستان زندگی می کرد. نیروهای طالبان که مخالف کلاس و درس برای دختران هستند، بستن مدرسه دخترانه را تبلیغ می کردند. ملاله اما عشق به تحصیل داشت و می خواست همچنان به تحصیل خویش ادامه دهد.
شهرزادنیوز: پارلمان اروپا اعلام داشت که جایزه ویژه حقوق بشر خود را امسال به ملاله یوسفزی اهداخواهد کرد. این جایزه که نام ساخاروف را بر خود دارد، از ۱۹۸۸ هر ساله به کسی اعطا می شود که برای آزادی اندیشه و بیان در کشور خویش مبارزه می کند و تسلیم فشارهای حاکم نمی شود.
ملاله خود در معرفی خویش می گوید: “من ملاله هستم، دختری که می خواست به مدرسه برود، بخواند و بیاموزد؛ در این راه زندگیاش به خطر افتاد و مورد سوءقصد قرار گرفت، از مرگ نجات یافت و حالا چنان شهره جهان است که حتا لازم نیست نام فامیلی خویش را هم بگوید”.
ماجرا از آنجا آغاز شد که ملاله دختری یازده ساله بود و به همراه دو برادر و والدین خود در “مینگورا”ی پاکستان زندگی می کرد. نیروهای طالبان که مخالف کلاس و درس برای دختران هستند، بستن مدرسه دخترانه را تبلیغ می کردند. ملاله اما عشق به تحصیل داشت و می خواست همچنان به تحصیل خویش ادامه دهد. هر روز پیش از برادران از خواب بر می خاست، کیف و کتاب بر می داشت و راهی مدرسه می شد. او مبلغ پُرشور تحصیل دختران بود و بنیادگرایان مسلمان نمی توانستند دهانش را ببندند. رفتار او آرامش طالبان را برهم می زد. پدر که مدیر یک مدرسه دخترانه بود، می دانست نیروهای طالبان او دخترش را آسوده نخواهند گذاشت. با اینهمه از شهامت دختر خشنود بود و به آن افتخار می کرد.

روز نهم اکتبر ۲۰۱۲ اندکی از ظهر گذشته بود که دو مرد مسلح موتورسوار راه را بر اتوبوس مدرسه که ۲۰ دختر دانشآموز سوار آن بودند بستند. یکی از مردان از اتوبوس بالا آمد، فریاد برآورد: ملاله کیست؟ و بعد سهبار شلیک کرد. اولین گلوله به طرف چپ صورت ملاله اصابت کرد و او نقش بر زمین شد. گلوله دوم و سوم، دو دختر دیگر را مجروح کردند. طالبان اعلام داشت: ملاله به سزای اعمالش رسید.
مجروحین به بیمارستانی در پیشاور انتقال یافتند. ملاله با مرگ دست به گریبان بود. گلوله را از سرش خارج کردند، نبرد مرگ و زندگی اما ادامه داشت. پزشکان انگلیسی بیمارستان خطر را جدی دیدند و پیشنهاد کردند تا او به انگلستان انتقال یابد. موضوع را با دولت و همکاران خویش در انگستان در میان نهادند. آنان پذیرفتند و امکانات لازم را در اختیارشان گذاشتند. و بدینسان ملاله را در حالت بیهوشی به انگلستان بردند.
سیاستمداران جهان، رئیس سازمان ملل و سازمانهای مدافع حقوق بشر در سراسر جهان در دفاع از ملاله و آرزوهایش رفتار طالبان را محکوم کردند: “می خواستند مرا بکشند، نمی دانستند که مردم پاکستان و همهی آزادیخواهان جهان پشتیبان من هستند”.
ملاله زنده ماند، در رسیدن به آرزوهایش مصممتر شد، فریاد برآورد: “آموزش حق طبیعی دختران و زنان در جهان است”. نیروهای مترقی صدا در صدایش افکندند، رسانهها آن را عمومی کردند. درد ملاله اگرچه عمومی بود، ولی همگانیتر شد. مطبوعات و رادیو و تلویزیون از سراسر جهان پای صحبت او نشستند، “نیویورک تایم” از زندگی او فیلمی مستند ساخت: “می خواهم پزشک شوم، این آرزوی من است. پدر می گوید که من باید سیاستمدار شوم. من اما از سیاست خوشم نمی آید”. همهی زندگی ملاله اما سیاست است. به مجامع و سخنرانیها دعوت شد، کشور پاکستان “جایزه صلح جوانان” را به او هدیه کرد، به دعوت سازمان ملل متحد به نیورک سفر کرد و در مجمع عمومی آن سخنرانی نمود، و صدای خویش را در دفاع از حقوق کودکان، دفاع از آموزش زنان، و آزادی و برابری، جهانی کرد. کمیته جهانی حقوق بشر او را کاندید دریافت نوبل صلح نمود.
صدای ملاله خاموش نشد، او حالا ۱۶ سال دارد، بیوقفه حرف می زند، سخنرانی می کند، مصاحبه می کند، به ماشین اعتراض و زبان همهی زبانهای بسته تبدیل شده است، چند ماه پیش تصمیم گرفت خاطرات خویش را بنویسد. ابتدا سایت بیبیسی خاطرات او را منتشر کرد. این خاطرات هفته گذشته همزمان به ۲۷ زبان جهان با عنوان “من ملاله هستم” ترجمه و به شکل کتاب انتشار یافت.

ملاله که زمانی آرزو می کرد پزشک گردد، حال می خواهد حقوق تحصیل کند و از حق فرودستان دفاع کند. در پی تبلیغات ملاله، بسیاری از زنان به آموزش روی آوردند. مادرش در شمار نخستین کسانی بود که تصمیم گرفت خواندن و نوشتن بیاموزد. پدر داوطلب شد تا به هنگام تحصیل مادر از فرزندان نگهداری کند و به امور خانه برسد.
ملاله در خاطرات خویش از چگونگی زندگی و تحصیل دختران در پاکستان می نویسد، از کشتن حیوانات در کنار خیابان، از کبابپزیهای بر خیابان، از اتوبوس مدرسه و راننده شوخ آن، از دخترانی که از پانزده سالگی اجازه ندارند به تنهایی خرید کنند، از دورانی که نیروهای طالبان به زور می کوشیدند تا قوانین خویش بر کشور حاکم گردانند، از آن روزی که ترور شد، زخم برداشت: “یاد روزی افتادم که قصاب مرغی را کنار خیابان سر برید، مرغ جان می داد و خون از گلویش چکه می کرد. بچهها داد می زدند؛ سر، سر، سر، چکه، چکه، چکه…”.

ملاله در خاطرات خویش می نویسد:
“…چهار روز پس از حادثه ترور به هوش آمدم، شلنگی در دهانم بود تا بتوانم نفس بکشم، نمی توانستم حرف بزنم،… دوباره بیهوش شدم… به هوش که آمدم نمی دانستم کجایم، دیدم همه انگلیسی صحبت می کنند… همه وجودم ترس بود… نمی دانستم بر سر خانوادهام چه آمده… ناگهان زنی به سویم آمد، به زبان اردو صحبت می کرد، قرآن خواند و برایم آرزوی سلامت نمود… دوباره بیهوش شدم… فردا که چشم باز کردم، از گوشه پنجره تابلوی “بیمارستان ملکه الیزابت” را به چشم دیدم… پرستاری کاغذ و خودکار به دستم داد تا آنچه را که می خواهم بنویسم… دکتر کیانی تابلوی حروف را جلویم گرفت… نخستین چیزی که با حروف نشان دادم “کشور” و “پدر” بود. پرستاری گفت که در بیرمنگام هستم و بعد نقشه جغرافیا را آورد و بیرمنگام را در آن به من نشان داد. فهمیدم که در انگلستان هستم. نمی دانستم چه اتفاق افتاده است. پرستار برایم اندکی توضیح داد… من واقعاً ملاله هستم؟
در این میان زنی پزشک برایم یک “خرسک” آورد با یک کتابچه. اولین چیزی که در آن نوشتم این بود: چرا من پدر ندارم. برای چه پدرم بیپول است. چه کسی مخارج بیمارستان را خواهد پرداخت؟… دکتر به من گفت که حال پدرم خوب است و او در پاکستان می باشد. لازم نیست غم مخارج بیمارستان را بخوری…
وقتی برای نخستینبار خود را در آیینه دیدم، فکر کردم نیروهای طالبان موی سرم را تراشیدهاند، بعد فهمیدم که در بیمارستان پاکستان چنین کردهاند…اندک اندک به خود آمدم. گذشته و آنچه را که در اتوبوس دیده بودم، به یاد آوردم… و چنین بود که همه زندگیام دگرگونه شد… حال که به آن روزها فکر می کنم، می بینم چه زمان درازی می خواهد تا همه دختران امکان تحصیل داشته باشند… من نمی خواهم به عنوان زنی شناخته شوم که مورد شلیک نیروهای طالبان واقع شد، می خواهم جهان مرا به عنوان یکی از قربانیان امر آموزش بشناسد…

در شانزدهمین روز تولدم در سازمان ملل بودم… ۴۰۰ نفر در سالن بودند اما من هزاران نفر را جلوی چشمم می دیدم که در فقر زندگی می کنند، کودکانی که مجبور به کار هستند، در زیر سایه تروریسم زندگی می کنند و از نبود آموزش رنج می برند. من از آن تریبون امکان تحصیل مجانی را برای همه کودکان جهان خواستار شدم: بگذارید ما کتاب و قلم به دست بگیریم. این بزرگترین اسلحه ماست. یک کودک، یک کتاب، یک مداد می تواند جهانی را عوض کند.
منبع: شهرزاد نیوز