ولوم:
رویا حکاکیان
نشانه گرفتن ملاله یوسف زی، دختر پانزده ساله ای که چند هفته پیش هدف گلوله ی یک تروریست طالبان پاکستانی قرار گرفت، خاطرات نوجوانی ام در تهران را که به طریق مشابهی تحت کنترل تندروهای مذهبی بود برایم زنده کرد. پیام سخنگوی ارشد طالبان، احسان الله احسان، طنین سرد آشنایی در گوش من داشت. او برای رسانههای خبری تصریح کرد که این گلوله ای بود که نام ملاله را بر خود داشت، چرا که ”او به یک سمبل فرهنگ غربی در منطقه تبدیل شده بود؛ او آشکارا این فرهنگ را ترویج می کرد.“ او همچنین ملاله را ”سمبل بی دینی و هرزگی“ نامید.
مجاهدهای زمان من، حدود سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۰ شمسی)، با ماشین های تویوتا SUV خاکی رنگ، در خیابان های تهران به شکار و توقف زنان و دختران با هر نوع پوشش، سن و قومیت مشغول بودند و در صورتی که روسری های زنان و دختران به عقب سر خورده بود به آنان تذکر می دادند. در روزهای خوب، به جای دستگیری و روانه کردن مان، با لحن تندی تنها می گفتند: ”مردان ما برای محافظت از عفت و پاکدامنی شما توسط صدام به شهادت رسیدند.“
در آن زمان، جنگ ایران و عراقِ تحت حاکمیت صدام حسین دومین سال خود را سپری می کرد. جنگی که توسط دیکتاتور زیاده خواه عراقی آغاز شد که رویای کشورگشایی در سر می پروراند. ولی در ضمن زندگی روزمره در ایران، جایی که آزار و اذیت زنان به نقطه ی تب آلود خود می رسید، جنگ بر سر زمین و منابع نبود، که بر سر شرف و ناموس بود.
جنگ با عراق حتی آن چیزی نبود که به مردم گفته می شد خود را برای مقابله با آن آماده کنند. آیت الله خمینی هر روز به ما یادآوری می کرد که جهادی بزرگ تر، خونین تر، اما در نهایت پیروزمندانه تر در راه است. او می گفت که این جنگ بر علیه امپریالیسم ”جهان خوار“ امریکا و متحدانش ”صهیونیست های خون خوار“ خواهد بود. آنها ریشه ی همه ی شرهای دنیا هستند.
آن جنگ فراگیر و تا ابد در هاله ی ابهام، هرگز فرا نرسید. ولی جنگ علیه زنان تا به امروز هرچه شدیدتر ادمه یافته است.
ما هر روز صبح دم درب مدرسه ها، با طالبان خودمان ملاقات داشتیم، اعضای یگان اخلاقی که مسئول ”امر به معروف و نهی از منکر“ بودند. آنها صورت همکلاسی مرا که گونه های گلگونی داشت تا سرحد خونریزی ساییدند تا مطمئن شوند که از سرخاب استفاده نکرده و مژه های دیگری را کشیدند که ببینند آیا واقعی هستند یا نه. ما در آن سال، تا ماه ها کلاس ریاضی نداشتیم، چرا که مدارس جدید جداسازی جنسیتی شده بودند و در کشور تعداد کافی معلم تعلیم دیده ی زن برای تدریس در کلاس های دخترانه وجود نداشت. دو ماه پیش از پایان سال تحصیلی، تعداد کمی از ما در کلاس درس های خصوصی نام نویسی کردیم. کلاسی که توسط مردی ارائه می شد که در حال تدریس خیره به سقف می نگریست، مبادا که با نگاه کردن به ما قوانین جداسازی را نقض کرده باشد.
تصاویر مشتعل عمو سام، و خطابه های آتشین علیه مدرنیته و غرب کار خودشان را کرده بودند. دنیا از ایران روی برگرداند. درست در همان زمان، سن ازدواج قانونی تا ۹ سالگی پایین آورده شد؛ ارزش شهادت زنان در مقابل مردان در یک دادگاه جنایی به نصف تقلیل داده شد؛ حق طلاق، حق سقط جنین، حق ارث و توقیف اموال از آنان گرفته شد؛ رشته های دانشگاهی و مشاغل متعددی برای زنان ممنوع شد؛ و آیین نامه ی پوشش اسلامی مجددن به تصویب رسید. فضاهای عمومی در تهران از جمله اتوبوس ها جداسازی جنسیتی شد و مشت های به اهتزاز درآمده ی مومنان تاکیدی بود بر شعارهای ”مرگ بر امریکا“ی نمازگزاران در نماز جمعه.
امتیاز کشف این مارپیچ دوگانه شریر – متناظر کردن حرکات نمایشی ضد امریکایی با زن ستیزی موذیانه ای که متعاقبن تخم بنیادگرایی را در سراسر منطقه منتشر کرد – به آیت الله خمینی تعلق دارد.
او در اوایل زندگی حرفه ای طولانی خود، راجع به اثرات زهرآگین سلطنت پهلوی بر ارزش های خانوادگی مردم – حسن تعبیر آیت الله از آزادی رو به رشد زنان در دوران شاه – سخنرانی از پی سخنرانی برگزار می کرد. اما زخم زبان های ضد فمنیستی خمینی نتوانست نظر عموم را به خود جلب کند. آنچه که او را به سوی اقبال مردمی سوق داد با انتقادات آتشین وی نسبت به مصوبه ی ۱۹۶۴ (۱۳۴۲ شمسی) یعنی ”قانون کاپیتولاسیون“ آغاز شد. قانونی که به کارمندان غیردیپلماتیک امریکایی شاغل در ایران امنیت دیپلماتیک می بخشید.
یکی از به یادماندنی ترین سطور مجموعه سخنرانی هایی که در آن ها تمایلات ضد امپریالیستی آیت الله پیوسته تشدید می شد بدین قرار است:”آن ها جایگاه مردم ایران را به جایگاهی پایین تر از جایگاه یک سگ امریکایی تقلیل داده اند.“ در سال ۱۹۷۸ (۱۳۵۶ شمسی) وقتی که آیت الله در پی سفرهای تبعیدی اش در فرانسه اقامت گزید، به نظر می رسید که دیگر خوی زن ستیزی یک دهه قبل ترش را ندارد.
حالا خمینی به خود نقش یک ملی گرا با شمایل مهاتما گاندی را داده بود که با قدرت های خارجی که سرزمین مادری اش را به یغما می بردند، مبارزه می کرد. خمینی با منش ضد امریکایی اش به مقام رهبری ملی ارتقاء یافت، و مشغول کار بر روی اهداف پیشینش شد. او چند روز پس از ورودش به تهران در بهمن ۱۳۵۷، فرمانی مبنی بر لغو آزادی پوشش زنان و بازگرداندن حجاب اجباری صادر کرد که پس از بالا گرفتن اعتراضات و انتشار گسترده ی اخبار این اعتراضات توسط رسانه های بین المللی دست به عقب نشینی زد.
۹ ماه بعد سفارت ایالات متحده در تهران اشغال شد. هنگامی که رسانه های خبری مشغول پیگیری سرنوشت ۵۲ گروگان امریکایی در سفارت بودند، آیت الله دوباره قانون پوشش اجباری را در دستور کار قرار داد. این بار اما، وقتی که همه ی نگاه ها به سویی دیگر منحرف شده بود، او به موفقیت دست یافت.
از آن زمان تا به حال دو عامل وجهه ی ایالات متحده در منطقه را کمرنگ کرده است: عامل نخست سیاست های ناکارامد امریکا در منطقه است و عامل دوم، استفاده از اسلام به عنوان دیواری امنیتی است که حاکم مستبد در پشت آن با برخورداری از مصونیت به فعالیت های خویش می پردازد. هر دو عامل تا اندازه ی زیادی کارکردی فریبکارانه دارند. در پشت این عوامل که زنان موضوع اصلی آنند، تمام بخش های تفکیک شده ای که به ظاهر غیرقابل اتصالند، بدون هیچ نقصی با هم ادغام می شوند تا عربستان سعودی سنی را به ایران شیعه متصل کنند.
بهار عربی تاکنون سرمای سختی را برای حقوق زنان به ارمغان آورده است. در لیبی، زنان به طرز فاحشی در حکومت جدید نادیده گرفته شده اند. در دسامبر ۲۰۱۱ در مصر، تصویر یک زن مبارز در حالی که پستان بند آبی اش بر اثر کشیده شدن بر روی خیابان های قاهره نمایان شده، تبدیل به سمبل تازه ای از خشونت علیه زنان شده است. تبرئه ی یک پزشک نظامی محکوم به انجام تست بکارت بر روی زنانِ بازداشت شده، در مارس ۲۰۱۲ ، مهر تاییدی است بر رواج خشونت دولتی علیه زنان.
در تونس به قدرت رسیدن حزب اسلام گرای نهضت اسلامی که همراه با هشدار عمومی پا به عرصه گذاشته است، نشان از نارواداری در برابر آزادی بیان دارد. در پیش نویس قانون اساسی جدید – بر خلاف نسخه پیشین آن در سال ۱۹۵۹ که مرد و زن را برابر قلمداد می کرد – یک زن به عنوان ”مکمل مرد در خانواده و شریک مرد در توسعه ی کشور“ تعریف شده است.
این فشارها به گونه ای اجتناب ناپذیر منجر به بروز اعمال شورشی خواهد شد. بر اساس گزارش منتشر شده توسط یک بنگاه خبری در ایران، چند هفته پیش در منطقه سمنان، آخوندی در مواجهه با دو زن به یکی از آنان می گوید که موهایش را بهتر بپوشاند. این دو زن در حالی که او را با ضربات مشت به زمین می اندازند به او می گویند که چشمهایش را بپوشاند.
سیاست مداران غربی می توانند به خاطر سیاست های نادرست خود عذرخواهی کنند و به خاطر ترس از ارتکاب به خطاهای تازه به انفعال روی آورند، خطاهایی که ناگزیر توسط نسل های آینده گناهانی جدید تلقی خواهند شد. ولی این، حقیقت های بنیادی را تغییر نخواهد داد. حاکمیت دموکراسی دینی تنها حسن تعبیر دیگری است برای تبدیل زنان به شهروندان دون پایه تر. این حاکمیت باید به اندازه ی امریکای پیش از پایان جداسازی نژادی، ناعادلانه و ضد دموکراتیک به حساب آید. ”ترورسیم“ تنها یک جلوه ی شیطانی است که دنیا امیدوار است ریشه ی آن از منطقه برکنده شود، منطقه ای که در آن تروریست های پاره وقت همواره شوونیست هایی تمام وقت بوده اند.
دشمن واقعی، زن ستیزی است. ملاله یوسف زی تنها یک نوجوان اهل دره ی سوات پاکستان نیست، بلکه قربانی بزرگترین آپارتاید دوران ما و یک مبارز مجروح در تازه ترین خط مقدم فمینیسم است.
منبع: واشینگتون پست
تاریخ مطلب: October 20, 2012
نسیم
Tags: افغانستان, رویا حکاکیان, طالبان, ملاله یوسف زی